منم مامان دارم

m.taheri wrote:وای خانم انارکی من واقعا ناراحت میشم وقتی این خاطرات میخونم
واقعا نمیدونم قراره چطور عدالت درمورد این بچه ها جاری بشه
خدایا ای کاش بازهم دستانت را مستقیما احساس میکردم
نمیدانم چرا دور شدم
چرا فراموشت کردم زمانی که می بینم این کودک این چنین مظلوم واقع شده دربین این همه انسان به ظاهر مومن
خدایا پس کجایند انسانهایی که تنها ادعای ایمان به تو را دارند
چطور به دور خانه ات طواف می کنند درحالیکه که آرامش بربادرفته این کودک خاطرشان را هم آزرده نمی کند
میدانم عبادت ارزشمند است اما بی وفایی انسانیت ارزشی برای عبادت باقی نمیگذارد
بخدا قسم که خدا ناراحت است

anaraki wrote:

m.taheri wrote:وای خانم انارکی من واقعا ناراحت میشم وقتی این خاطرات میخونم
واقعا نمیدونم قراره چطور عدالت درمورد این بچه ها جاری بشه
خدایا ای کاش بازهم دستانت را مستقیما احساس میکردم
نمیدانم چرا دور شدم
چرا فراموشت کردم زمانی که می بینم این کودک این چنین مظلوم واقع شده دربین این همه انسان به ظاهر مومن
خدایا پس کجایند انسانهایی که تنها ادعای ایمان به تو را دارند
چطور به دور خانه ات طواف می کنند درحالیکه که آرامش بربادرفته این کودک خاطرشان را هم آزرده نمی کند
میدانم عبادت ارزشمند است اما بی وفایی انسانیت ارزشی برای عبادت باقی نمیگذارد
بخدا قسم که خدا ناراحت است

به قول شاعر
عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم.

همان یک لحظه اول ،

که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،

جهانرا با همه زیبایی و زشتی ،

بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم


البته آخرش می گه:

چرا من جای او باشم .

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!

و گر نه من بجای او چو بودم ،

یکنفس کی عادلانه سازشی ،

با جاهل و فرزانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

khoundabi wrote:تا حالا بچه ای که پدرش به دلبل حمل وفروش مواد مخدر پنج ساله زندانه بغلتون کرده؟؟؟
جوری که که انگار داره به شما پناه میاره؟؟؟
جوری که انگار میخواد ساعت ها بغلتون کنه؟/
حتی بهتون نگاه هم نکنه چون شاید....
فقط دلش یه آغوش گرم میخواد؟؟؟؟
تا حالا شده؟؟؟
این موارد برا من زیاد پیش اومده هر بار مث یه پتک آهنین وخرد کننده تو سرم میخوره.
کاش براتون پیش نیاد چون از بعدش تازه داستان شرو میشه...
مگه این بچه ها چی میخوان؟؟؟
هیچی...بخدا هیچی به جز
یه لبخند...یه نوازش...
یه آغوش گرم برای امنیت هرچند کوتاه....

این حرفت داغونم کرد داش حسین ... خیلی پیش اومده واسم

khoundabi wrote:ساخته شدن تو همین ویرانی هاست..
ویران شدنت رو تبریک میگم..

salimi wrote:یه روز سر کلاس فارسی داشتم کتاب کار یکی از بچه ها رو چک میکردم دیدم یه جایی که باید با کلمه ی سرباز جمله میساخت چندتا کلمه نوشته ولی مفهومی نداره
سرباز:دوست سرباز دارد
گفتم خاله منظورت از این جمله چیه؟مثلا میخواستی بگی من سرباز را دوست دارم یا منظورت چیز دیگه ای بوده؟
گفت نه خاله من که سربازا رو دوست ندارم
با یه بغضی گفت من از سربازا نفرت دارم
گفتم چرا عزیزم؟
گفت آخه سربازا اومدن مامانمو زندان کردن

salimi wrote:چه خوب میشد اگه این تیم مشاوره بعضی مواقع برای همه ی مدرسین یه جلسه ای بذاره یا حداقل یه صندوق نامه ای تو خانه ایرانی ، ایمیلی، شماره تماسی  چیزی در دسترس مدرسین قرار بدن